وقتی هوش مصنوعی تهدیدی برای ترجمه است!

سفری در آثار و زندگی محمد کلباسی؛ از ریشه‌های ادبیات تا سایه هوش مصنوعی  

در عصر پرشتاب امروز، که هر روزه مرزهای دانش و تکنولوژی جابه‌جا می‌شود، گردهم‌آمدن در فضایی فرهنگی همچون شهرکتاب بهار اصفهان، برای رونمایی از کتاب «ترجمه زیرسایه هوش مصنوعی»، فرصتی است برای مکث، اندیشیدن و بازخوانی مسیر ادبیات و ترجمه در ایران.

در عصر پرشتاب امروز، که هر روزه مرزهای دانش و تکنولوژی جابه‌جا می‌شود، گردهم‌آمدن در فضایی فرهنگی همچون شهرکتاب بهار اصفهان، برای رونمایی از کتاب «ترجمه زیرسایه هوش مصنوعی»، فرصتی است برای مکث، اندیشیدن و بازخوانی مسیر ادبیات و ترجمه در ایران. چندی پیش در حضور حیدر معافی، طناز زواره‌زادگان، احسان سلیمانی‌پور و کیانا قرغانی، نه تنها از کتابی رونمایی شد که به یکی از مهم‌ترین موضوعات زمانه ما می‌پردازد، بلکه دریچه‌ای گشوده شد به گفت‌وگویی عمیق‌تر: گفت‌وگو درباره تحولاتی که ادبیات، زبان و فرآیند نوشتن در سایه هوش مصنوعی تجربه می‌کنند.

ترجمه

به گزارش اخبار اصفهان ادبیات ایران طی سده‌ها فراز و نشیب‌های بسیاری را پشت سر گذاشته است؛ از نثر منسجم و روایت‌گر دوران کلاسیک تا موج‌های نثر معاصر که هر یک بر پایه تجربه زیسته، تحولات اجتماعی و جست‌وجوی زبان تازه شکل گرفته‌اند. نویسندگان ایرانی همواره درگیر پرسشی تکرارشونده بوده‌اند: چگونه باید میان سنت و نوآوری تعادل برقرار کرد؟ این پرسش امروز با ورود هوش مصنوعی ابعادی تازه یافته است. اکنون نویسنده نه تنها با زبان، تخیل و جهان زیسته خود مواجه است، بلکه با ابزاری روبه‌روست که می‌تواند بنویسد، بازنویسی کند، ترجمه کند و حتی سبک او را تقلید نماید.

بی‌تردید تهدیدها قابل انکار نیستند. سرعت بی‌حد تولید متن، خطر کم‌ارزش شدن نوشتار، کمرنگ شدن سبک فردی نویسندگان و امکان بازتولید ماشینی آثار، نگرانی‌هایی هستند که نویسندگان و مترجمان امروز با آن مواجه‌اند. وقتی ماشینی قادر باشد در چند ثانیه ترجمه‌ای روان ارائه کند یا متنی در سبک یک نویسنده بنویسد، جایگاه خلاقیت انسانی دستخوش پرسش می‌شود. اما این تنها یک سوی ماجراست.

در میان این پرسش‌ها، آنچه روشن است این است که ادبیات، همواره زنده‌ترین بخش فرهنگ بوده؛ چرا که همواره توانسته خود را با جهان نو وفق دهد، بی‌آنکه جوهره انسانی‌اش را از دست بدهد. این رونمایی نیز گامی است در ادامه همین مسیر: گفت‌وگوی میان انسان، زبان و ابزارهای نو، برای ساختن آینده‌ای که ادبیات در آن همچنان می‌تپد و می‌درخشد.

در آغاز این رویداد فرهنگی در شهرکتاب بهار اصفهان، پیش از رونمایی کتاب «ترجمه زیرسایه هوش مصنوعی»، مهناز طباطبایی دعوت شد تا درباره مجموعه‌داستان «سرباز کوچک» سخن بگوید؛ سخنی که با نگاهی اندیشمندانه و باشلاری، فضای جلسه را به عمق جهان تخیل و ریشه‌های ادبیات ایران پیوند زد. این مقدمه، با تحلیل او از ساحت‌های درونی تخیل نویسنده، دریچه‌ای گشود به مسیر تاریخی ادبیات ما و در ادامه، بحث را برای ورود به موضوع اصلی کتاب و نسبت آن با هوش مصنوعی مهیا کرد.

طباطبایی با اشاره به دیدگاه گاستون باشلار اندیشمندی که تخیل را در چهار عنصر بنیادین طبیعت تعریف می‌کند: خاک، آب، باد و آتش بیان کرد که بیشتر نویسندگان، چه در ایران و چه در ادبیات جهان، تحت‌تأثیر عنصر «خاک» می‌نویسند؛ عنصری که با درون‌بودگی، ریشه، پایداری و گذشته پیوند دارد. او این نگاه را بر داستان «سرباز کوچک» منطبق کرد؛ داستانی که سرشار از نشانه‌هایی است که مخاطب را به لایه‌های درونی شخصیت و روان او می‌برد. در این داستان، سرباز کوچک پس از سال‌ها زندان قرار است برای خانواده‌اش نامه‌ای بنویسد و خبر آزادی‌اش را بدهد، اما در برابر ساده‌ترین جمله‌ها ناتوان می‌شود. او نمی‌تواند حتی در قالب یک نامه به خانه بازگردد، زیرا گذشته همچون خاکی سنگین او را در خود نگه داشته است.

طباطبایی خانه را در این داستان نماد «مرکز هستی» شخصیت دانست؛ همچون درختی که ریشه در خاک دارد. سرباز کوچک اما از این مرکز دور افتاده است. از نگاه او، آدم‌ها همچون سایه‌اند؛ تاریک، دور و دست‌نیافتنی. او حتی در برابر دو درخت ــ درخت بلوط در زندان و درخت توت مدرسه جهان درونی خود را بازتاب می‌دهد؛ قیاسی که تعلیق و تضاد درونی او را آشکار می‌کند. حضور اشکال هندسی در روایت نیز لایه‌ای تازه از درون‌بودگی و ساختار ذهنی او را نشان می‌دهد؛ گویی جهان بیرونی برای این شخصیت تنها بازتابی از تکه‌های شکسته درون اوست.

پس از تحلیل باشلاری مهناز طباطبایی و ورود تدریجی بحث به لایه‌های درونی ادبیات، نوبت به هما کلباسی رسید؛ فرزند محمد کلباسی، نویسنده کتاب، تا درباره وجه کمتر شناخته‌شده پدر خود سخن بگوید. سخنان او نه تنها بُعد تازه‌ای از زندگی ادبی محمد کلباسی را آشکار کرد، بلکه با همان لحن درونی، ریشه‌مند و انسانی که پیش‌تر در جلسه شکل گرفته بود، فضای رویداد را به جهان ترجمه، حافظه و رنج آفرینش ادبی برد.

هما کلباسی با تأکید بر اینکه جنبه مترجم بودن پدرش کمتر دیده و کمتر گفته شده است، از پروژه‌ای سخن گفت که سال‌ها در سکوت و در سایه پیش رفت: ترجمه یکی از جنجالی‌ترین و پیچیده‌ترین کتاب‌های شعر قرن بیستم؛ کتاب «کلاغ» اثر تد هیوز. او روایت کرد که پدر چگونه در زیر بار طاقت‌فرسای ترجمه شعر، زمزمه‌ای از «سخت‌جانی کلمات» را حمل می‌کرد، و چگونه این اثر هرگز مجال انتشار نیافت و حاصل آن رنج خاموش دیده نشد؛ با این‌همه، او نخستین مترجمی بود که با جسارت به سراغ این کتاب رفت و سال‌ها در جهان هیوز غوطه‌ور ماند.

هما کلباسی توضیح داد که چگونه روزی میان دست‌نوشته‌های پدر نشست و مشغول خواندن برگه‌هایی شد که هنوز بوی تلاش و تلاطم ذهنی مترجم را در خود داشت. تجربه‌اش را چنین توصیف کرد: گویی خود «کلاغ» بر شانه‌هایش نشسته باشد؛ حضوری سنگین، نمادین و ناگزیر. عهدی که سال‌ها پیش بسته بود، ناگهان به یادش آمد: اینکه روزی باید این تخم کلاغِ بی‌آرام را از آشیانه تاریک دست‌نوشته‌ها بیرون بیاورد و به روشنای کاغذ و کتاب برساند. نوشته‌ها، همچون جوجه‌های تشنه، مشتاق بودند که بر صفحات کتاب جا بگیرند و جان دوباره بگیرند.

او گفت امروز حاصل همان رنج و همان عهد، اینجاست؛ کتابی که اکنون در برابر جمع «پرواز» می‌کند. امیدش این است که این کلاغ، خویشاوند همان کلاغ هیوز، بتواند به خانه‌های خوانندگان نیز پر بکشد و در ذهن‌ها لانه‌ای از معنا و تأمل بسازد. هما کلباسی سخنانش را چنین به پایان رساند که: هرچند مسیر آفرینش و ترجمه، رنج‌بار و گاه تیره است، اما همچون پرهای سیاه کلاغ، در دل همین تاریکی، جرقه‌ای از روشنایی نهفته است؛ روشنایی‌ای که در آینده ادبیات، بی‌تردید جایگاهی خواهد داشت.

سخنان او حلقه دیگری بود در زنجیره گفت‌وگوهای این رویداد؛ حلقه‌ای که نشان می‌داد ادبیات، چه در قالب داستان، چه ترجمه و چه نظریه، همواره بر پایه رنج انسانی، برآمدن از گذشته و یافتن دوباره نور شکل می‌گیرد؛ همان بستری که در ادامه، بحث درباره نسبت ادبیات و هوش مصنوعی را معنایی عمیق‌تر بخشید.

در ادامه مراسم، از استاد مهجیری دوست دیرین و هم‌نشین پنجاه‌ساله محمد کلباسی دعوت شد تا درباره او سخن بگوید. حضور او حال‌وهوای مراسم را از نقد و تحلیل ادبی، به ساحتی شخصی‌تر، انسانی‌تر و آغشته به خاطره برد؛ ساحتی که همچنان با لحن درونی و تأمل‌گرایانه نشست هم‌خوان بود. استاد مهجیری سخنش را با یادآوری رفاقتی آغاز کرد که بیش از نیم‌قرن دوام داشت؛ رفاقتی که به تعبیر او، چون گرمابه و گلستان، صمیمانه و جدانشدنی بود. گفت فقدان کلباسی نه تنها برای او، بلکه برای همه نزدیکانش، غمی سنگین و زخمی همچنان تازه است.

با فروتنی افزود که خود را در ادبیات داستانی صاحب تخصص نمی‌داند و ازاین‌رو تصمیم گرفته است نه به نقد اثر یا تحلیل موضوعی، بلکه به زبان شعر با یاد او سخن بگوید؛ به زبانی که برای محمد کلباسی همیشه مقدس و مأوا بوده است. او توضیح داد که محبوب‌ترین شاعر کلباسی، حافظ بود؛ شاعری که نه‌تنها جهان غزلش، بلکه روح و لحنش با جان او پیوند خورده بود. حتی در وصیتش نیز خواسته بود که بیتی از حافظ بر سنگ مزارش حک شود؛ همان بیت مشهور از غزل:
درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

استاد مهجیری گفت این بیت، عصاره همان فروتنی و آزادگی بود که در زندگی کلباسی دیده می‌شد؛ و حالا نیز بر سنگ مزارش جاودانه شده است. او برای این مراسم، به حرمت دوستی دیرینه و تعلق خاطر مشترکشان به حافظ، غزلی را برگزیده بود که به باورش بیش از هر چیز با حال و هوای آن روز و با یاد دوست از دست‌رفته هماهنگ بود؛ غزلی که آغازش چنین است:
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود…

خواندن این غزل نه فقط ادای دینی به حافظ بود، بلکه پیوندی دوباره میان حاضران و روح محمد کلباسی برقرار کرد؛ پیوندی که در سکوت جلسه، در نگاه‌ها و در شنیدن هر بیت، معنا می‌گرفت. این بخش از مراسم، همچون حلقه‌ای آرام‌بخش در میان گفت‌وگوهای پیشین، یادآور این حقیقت بود که ادبیات چه غزل حافظ، چه داستان، چه ترجمه همیشه بر محور انسان می‌چرخد؛ بر رفاقت، فقدان، ریشه‌ها و نورهایی که از دل تاریکی پیدا می‌شوند.

در پایان جلسه، از شادی وکیلی دعوت شد تا درباره یکی از داستان‌های کمتر مورد توجه، اما عمیق و اثرگذار محمد کلباسی سخن بگوید: «خورشید، خونی که شعله می‌کشد». حضور او ادامه همان خط آرام، تأمل‌محور و درون‌گرایی بود که در سخنان پیشین جاری بود؛ خطی که هر لحظه بیشتر نشان می‌داد چگونه آثار کلباسی ریشه در تجربه زیسته، اندیشه انسانی و نگاه چندلایه او به جهان دارند.

شادی وکیلی سخنش را با این نکته آغاز کرد که اگرچه این داستان در حاشیه قرار گرفته و کمتر درباره‌اش صحبت شده، اما از ژرف‌ترین و نمادین‌ترین روایت‌های مجموعه است؛ جهانی کوچک که بازتاب جهان‌بینی خودِ نویسنده است. او توضیح داد که داستان، روایت گروهی از آدم‌هاست که در دوره‌ای خاص گرد هم آمده‌اند تا شاهد اعدام جوانی باشند؛ روایتی که از نگاه دانای کلی جستجوگر و دقیق روایت می‌شود و رفتارها، گفتارها و واکنش‌های این جمع را همچون آینه‌ای صیقل‌خورده پیش چشم مخاطب می‌گذارد.

وکیلی داستان را قصه‌ای مبتنی بر تمثیل‌ها و تکنیک‌های ظریف ادبی دانست؛ روایتی که با وجود کوتاهی، لایه‌لایه پیش می‌رود و معنایی فراتر از موقعیت ظاهری خود خلق می‌کند. به باور او، این داستان بازتابی از امروز جامعه ماست؛ روایتی درباره قدرت، خشونت، رنج انسان و تماشاگرانی که گاه خود بخشی از چرخه سکوت و سرکوب می‌شوند. او تصریح کرد که شخصیت‌های داستان نام ندارند؛ و این نبود نام‌ها تصادفی نیست. چنین تکنیکی نشانه‌ای است از سقوط هویت فردی در دل یک ساختار سرکوبگر؛ ساختاری که در آن انسان‌ها، پیش از آنکه فرد باشند، نقش و تیپ‌اند، گویی سایه‌هایی از یک کهن‌الگوی تاریخی و اجتماعی.

وکیلی توضیح داد که نبود نام‌ها، شخصیت‌ها را به «نقش» تبدیل می‌کند؛ نقش‌هایی که در چرخه‌ای تکرارشونده، ناظر یا شریک خشونت‌اند، و در عین حال حامل رنج جمعی. هر یک از این تیپ‌ها بازتاب یک وضعیت آشنا در تاریخ ماست؛ از توده خاموش نظاره‌گر گرفته تا قدرت‌مندان بی‌چهره و قربانیانی که صدای‌شان در هیاهوی جمع محو می‌شود.

سخنان او یادآوری کرد که ادبیات کلباسی حتی در داستان‌های به ظاهر کوچک نیز به سراغ پرسش‌های بنیادین می‌رود: انسان در برابر قدرت چه می‌شود؟ جامعه چگونه به تماشاگر خشونت تبدیل می‌شود؟ و آیا در دل این تاریکی، همچنان جایی برای نور، تخیل و رهایی وجود دارد؟

در این نشست، به لطف حضور نزدیکان، دوستان و کارشناسان ادبی از مهناز طباطبایی تا هما کلباسی، استاد مهجیری و شادی وکیلی لایه‌های پنهان‌تر زندگی و آثار کلباسی آشکار شد. از تحلیل باشلاری ریشه‌های تخیل در داستان «سرباز کوچک» گرفته تا بازخوانی دست‌نوشته‌های ترجمه «کلاغ» تد هیوز و روایت رنج و سکوتی که پشت آن نهفته بود؛ از یادداشتی صمیمانه بر گور‌نوشت حافظ تا واکاوی جهان نمادین و اجتماعی داستان «خورشید، خونی که شعله می‌کشد». هر یک از این بخش‌ها نشان داد که کلباسی نه‌فقط داستان‌نویس، که مترجم، متفکر و جستجوگری بوده است که آثارش در امتداد سنت ادبی ایران قرار می‌گیرند و در عین حال از دردها و پرسش‌های زمانه خود می‌گویند.