خوانشی روان‌شناختی از آثار عماد قنبری به انگیزه برپایی نمایشگاه در گالری صفوری

اینجا هر تابلو جهانی‌ست مستقل، با زبانی ویژه

نمایشگاه «نظم در هرج و مرج» در گالری صفوری اصفهان برپاست. در انتهای یکی از دالان‌های خاموش و آفتاب‌خورده‌ی اصفهان، جایی میان دیوارهای گلی و سکوت کهن شهر، جهانی بر دیوارها روییده است؛ جهانی میان خواب و بیداری، میان نظم و آشوب.

نمایشگاه «نظم در هرج و مرج» در گالری صفوری اصفهان برپاست. در انتهای یکی از دالان‌های خاموش و آفتاب‌خورده‌ی اصفهان، جایی میان دیوارهای گلی و سکوت کهن شهر، جهانی بر دیوارها روییده است؛ جهانی میان خواب و بیداری، میان نظم و آشوب. نقاش در این مجموعه، از خود عبور کرده تا به خود برسد؛ از درون، جهانی ساخته که در آن رنگ، معناست و هر خط، رد پرسشی است از اعماق ناخودآگاه.

اینجا هر تابلو جهانی‌ست مستقل، با زبانی ویژه

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر وب سایت خبری اخبار اصفهان «نظم در هرج و مرج» نه تلاشی برای مهار آشوب، که نگاهی دوباره به زیستِ درونی انسان است؛ جایی که معنا در تضادها زاده می‌شود. در این آثار، لحظاتی نادیده از زیستِ انسانی به تصویر درآمده‌اند؛ لحظاتی که در خاموشیِ ذهن شکل گرفته و در سکوت رنگ‌ها جان یافته‌اند. هر تابلو جهانی‌ست مستقل، با زبانی ویژه، اما همه در جست‌وجوی یک تجربه‌ی واحد‌اند: بازشناسی احساس، درک خویشتن و گفت‌وگو با جهان اطراف.

در نگاه نخست، فرم‌ها و پیکره‌ها به یاد نقش‌مایه‌های کهن می‌افتند؛ چهره‌هایی که گویی از دل شاهنامه و اسطوره برخاسته‌اند و در عین حال، درگیر روایتی مدرن‌اند. ترکیب رنگ‌ها، از آبی‌های ژرف تا طلایی‌های درخشان، میان گذشته و اکنون پل می‌زنند. پیکرهای نیمه‌انسان، نیمه‌جانور، با اندام‌های گسسته و خطوط روان، ما را به جهانی می‌برند که مرز میان انسان و اسطوره در آن فرو ریخته است.

در این تابلوها پایان‌ها چیزی جز آغازی دیگر نیستند

در نقاشی‌ها، چهره‌ها با چشمانی از حیرت و بی‌زمانی به تماشاگر می‌نگرند. خورشید انسانی شده، پرنده‌ بال می‌گشاید در میان دیوارها، و انسان در میان تکه‌تکه‌ی خویش در پی معنا می‌گردد. این نقاشی‌ها روایت خطی ندارند؛ زمان در آن‌ها گسسته است و معنا در بازگشت، در تکرار، در دوران بی‌پایان شکل می‌گیرد. شاید همان‌گونه که نقاش در دل اثر جست‌وجو می‌کند، ما نیز درمی‌یابیم که پایان‌ها چیزی جز آغازی دیگر نیستند، و هر چرخه، سرآغازی تازه برای دیدن.

سفری از روانِ فردی به ناخودآگاه جمعی

از منظر روان‌شناختی، این مجموعه گفت‌وگویی است میان آگاهی و ناخودآگاه، میان روشنایی و تاریکیِ درون. هر تابلو، پرده‌ای‌ست از ذهنی که میان آرامش و تلاطم در نوسان است. رنگ‌ها چون احساسات متناقض‌اند: آبی‌ها با خنکای اندوه، طلایی‌ها با گرمای شهود، خطوط تیز و زاویه‌دار با اضطرابی نهفته. در این میان، نقاش با هر ضربه‌ی قلم‌مو، خویشتن را می‌کاود؛ گویی نقاشی برای او نه فقط خلق، بلکه نوعی پالایش درونی است. این آثار بیش از آنکه توصیف بیرون باشند، بازتاب درون‌اند. سفری از روانِ فردی به ناخودآگاه جمعی.

نظم در آثار، نظمی عقلانی یا هندسی نیست؛ بلکه نظمی‌ست احساسی، که از دل هرج و مرج زاده می‌شود. گویی هنرمند در میان آشوب، ریتمی شخصی یافته و از ناهماهنگی، موسیقی‌ای درونی ساخته است. در نگاه به تابلوها، احساس می‌شود که نظم برای او نه پایانِ آشوب، بلکه ادامه‌ی آن در سطحی دیگر است نظمی زنده و در حال دگرگونی.

هر نقاشی در این مجموعه چون جزیره‌ای جداگانه

هر نقاشی در این مجموعه چون جزیره‌ای جداگانه است، اما در ژرفا، همه به یک اقیانوس می‌ریزند. میان رنگ‌ها، میان پیکره‌ها، گفت‌وگویی پنهان جاری‌ست؛ گفت‌وگویی از جنسِ زیستن، اندیشیدن و دگرگونی. هنرمند، در این میان، همان نقالِ خاموش است که قصه‌ی خویش را با زبان رنگ روایت می‌کند.

در لایه‌های زیرین آثار، اسطوره‌های ایرانی نفس می‌کشند؛ اما این‌بار نه در خدمت روایت تاریخی، که در بازتاب روان انسانِ امروز. شاهنامه، اسب‌ها، پادشاهان و فرشتگان، همه استعاره‌هایی‌اند از حالات روحی، از جنگ‌ها و صلح‌های درونی. همان‌گونه که نقاش در یادداشت خود اشاره می‌کند، شاید پرسشِ بنیادینِ او همین باشد: آیا پیش از نظم، بی‌نظمی بوده است؟ آیا روشنایی پس از تاریکی می‌آید یا درون آن زاده می‌شود؟ این پرسش‌ها از زبانِ فلسفه فراتر می‌روند و در عمق روان، معنای تازه‌ای می‌یابند.

نمایشگاه «نظم در هرج و مرج» نه مجموعه‌ای از نقاشی‌ها، بلکه آیینه‌ای از فرایند شناخت

نمایشگاه «نظم در هرج و مرج» آثار عماد قنبری، نه صرفاً مجموعه‌ای از نقاشی‌ها، بلکه آیینه‌ای از فرایند شناخت است؛ آیینه‌ای که تماشاگر را نیز درگیر می‌کند. در سکوت گالری صفوری، میان دیوارهای خاکی و نور زردِ چراغ‌ها، می‌توان حس کرد که نقاش، از جهان بیرون بریده تا جهان درون را ببیند. در هر تابلو، او تکه‌ای از خود را در برابر چشم ما نهاده است تکه‌ای از نظم ذهنی‌اش که در میان هرج و مرج زیست انسانی معنا می‌یابد.

در پایان، شاید بتوان گفت که این آثار دعوتی‌اند برای ما تا به درون خود نگاه کنیم، همان‌جا که معنا و بی‌معنایی، نظم و آشوب، در کنار هم می‌زیند. در نگاه طولانی به هر تابلو، چیزی در درون تماشاگر جابه‌جا می‌شود؛ گویی او نیز همراه نقاش به سفری درونی رفته است سفری که آغاز و پایانش یکی است.
سفری که در آن، از دل هر بی‌نظمی، نظمی تازه می‌روید.
و از دل‌هر پایان، آغازی دیگر.