وقتی قابِ سینما، آغوشِ نادیدهها
در سکوتِ سالن، صدای نفسِ کودکی میآید. انگار زمین، لحظهای گوش میسپارد به تپشِ قلبی که هنوز به جهانِ بیرحم عادت نکرده است. «بچه مردم» ساخته محمود کریمی، فیلمیست که از دلِ تاریکیِ رهاشدگی، روشناییِ معنا را بیرون میکشد. این فیلم، فقط داستانِ کودکی بیپناه نیست؛ روایتیست از جامعهای که هر بار، فرزندِ خودش را جا میگذارد و بعد در چشمانِ او، نجاتِ خودش را میجوید.
به گزارش وب سایت خبری اخبار اصفهان فیلم با یک تصویر آغاز میشود: کودکی که رها شده است. اما کارگردان از این اتفاقِ تلخ، نه برای تحریک احساسات، بلکه برای برانگیختنِ اندیشه و همدلی استفاده میکند. او نگاهِ روانشناسانه را با زبانِ شاعرانهی تصویر میآمیزد و جهانی میسازد که در آن رنگ، قاب و نور، هرکدام بهسان واژههایی در شعرِ بصری او عمل میکنند.
قابهایی که از درونِ کودک فیلمبرداری شدهاند
دوربینِ فیلم «بچه مردم»، دوربینِ تماشاگر نیست؛ دوربینِ درونِ کودک است. زاویهها پاییناند، نزدیک به زمین، همانجایی که کودک میبیند و نفس میکشد. گاهی لنز دوربین با ترس لرزان میشود، گاهی با کنجکاوی جلو میآید، و گاه در سکوتِ طولانی عقب مینشیند، تا تماشاگر همزمان، تجربهی اضطراب و معصومیت را در خود حس کند.
این زاویهی دید، نه تنها احساسِ صمیمیت میآفریند، بلکه ما را وارد جهانِ کودک میکند؛ جهانی که در آن هر صدا میتواند تهدید باشد، هر لبخند، امکانِ نجات، و هر سکوت، شکافی در دل. کریمی با انتخابِ قابهای بسته، چهرهی کودک را همچون آیینهای در برابر جامعه قرار میدهد؛ گویی میخواهد بگوید: «این چشمان را نگاه کن، این تویی، این فرزندِ فراموششدهی خودِ ماست».
طراحی صحنه؛ واقعیت در آستانهی رؤیا
پرورشگاه در این فیلم، نه سیاهچالهای ترسناک است و نه مکانِ تمیز و آرمانی. فضا طراحی شده تا بین این دو مرز شناور بماند. دیوارها، رنگباختهاند اما هنوز ردِ دستهایی از گذشته بر آنها مانده است. تختهای فلزی، نورهای نیممردهی زرد، و صندلیهایی که کمی کوچکتر از قامتِ کودکاناند، نشانههایی از جهانیاند که سعی دارد نظم داشته باشد، اما از درون پوسیده است.
طراح صحنه در این فیلم، بهجای تکرارِ کلیشههای آشنا، با جزئیاتِ کوچک جهان میسازد: کفشهایی که بیصاحب ماندهاند، عروسکی که چشم ندارد، پنجرهای که همیشه نیمهباز است. همهی اینها نشانههاییاند از انتظارِ بیپایان، از میلِ پنهانِ کودک به آزادی و تماس با جهان بیرون.
وقتی فیلم به فضای بیرون از پرورشگاه میرود، ناگهان رنگِ هوا تغییر میکند. کوچهها غبارآلودند، آدمها در رفتوآمدِ بیهدف غرقاند، و در دلِ همین بینظمی، کودک سعی میکند معنا پیدا کند. طراحی صحنهی شهری فیلم، نه صرفاً واقعگرایانه، بلکه استعاریست؛ شهری که هر گوشهاش تکهای از روانِ متلاشیشدهی کودک است.
روانشناسی رهاشدگی؛ زخمی که صدا دارد
از منظر روانشناسی، «بچه مردم» روایتی است از آسیبِ نخستین: رها شدن. کودک در آغازِ زندگیاش، در آغوشِ کسی نیست، پس تمامِ مسیرِ فیلم، جستوجوی همان آغوش است. نظریههای دلبستگی میگویند که کودک، در سالهای نخست، نیازمندِ چسبِ عاطفی با والد است تا حس امنیت و ارزشمندی در او شکل گیرد. نبودِ این پیوند، خلائی روانی میآفریند که تا بزرگسالی ادامه مییابد.
در فیلم، همین خلأ است که در رفتار و نگاهِ کودک دیده میشود: او به هر چهرهای با تردید نگاه میکند، از هر نوازشی عقب میکشد، و با هر لبخند، برای لحظهای امیدوار میشود و بعد دوباره فرو میریزد. او میانِ میلِ به تعلق و ترس از تکرارِ ترک شدن سرگردان است.
این تضادِ درونی، در زبانِ تصویری فیلم بازتاب یافته: هرگاه کودک به کسی نزدیک میشود، دوربین نرم و آرام میچرخد؛ اما وقتی احساس خطر میکند، تصویر لرزان و ناپایدار میشود. گویی کارگردان با زبانِ حرکت، درونِ لرزانِ کودک را ترجمه میکند.
در پایان، «بچه مردم» چون شعری است که از دلِ خاک و اشک روییده است؛ قصهای که با هر قابِ خاکستریاش، صدای هزار کودکِ خاموش را بازمیتاباند. فیلمِ محمود کریمی نه تنها تصویری از فقر و فراموشی است، بلکه ترانهای است دربارهٔ جستوجوی معنا، دربارهٔ امیدی که از ویرانههای بیاعتمادی سر برمیآورد. هر قاب، دردی را روایت میکند که با نورِ اندک، در خود تسکین مییابد — انگار سینما خود بدل به مادری میشود که کودکِ رهاشده را در آغوش میگیرد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰