مروری بر نمایشگاه از کهن تاکنون که در گالری خانه صفوی برپا بود
گالری خانه صفوی میزبان نمایشگاه از کهن تاکنون بود، این آثار از جایی آغاز میشوند که روایت هنوز شکل نگرفته است؛ جایی پیش از واژه، پیش از تاریخ رسمی، و حتی پیش از آنکه تصویر مجبور به معنا دادن شود. جهان تصویری این مجموعه، نه بر اساس بازنمایی، بلکه بر پایهی یادآوری بنا شده است؛ یادآوریِ چیزی که همواره بوده، اما بهندرت دیده میشود. نشانهها در اینجا نه حامل پیامهای روشن، بلکه حامل وضعیتاند: حالتی از بودن که در سکوت خط و تکرار فرمها استمرار یافته است.

به گزارش اخبار اصفهان خطوط، ساده و بیادعا ظاهر میشوند، اما این سادگی فریبنده است. آنچه در نگاه نخست ابتدایی بهنظر میرسد، در لایههای زیرین خود به شبکهای پیچیده از معنا متصل است. این آثار نشان میدهند که چگونه ابتداییترین فرمها میتوانند عمیقترین تجربهها را در خود نگه دارند؛ گویی هر خط، ردی از حافظهای فراموششده است که هنوز در بدن تصویر جریان دارد.
دایرهها، منحنیها، تکرار نشانههای زیستی و فرمهای نیمهانسانی، فضایی میسازند که در آن زمان فرو میریزد. گذشته نه پشت سر ماست و نه بازسازی میشود؛ بلکه همزمان با اکنون حضور دارد. این همزمانی، یکی از محورهای روانشناختی مهم مجموعه است. مخاطب در برابر این تصاویر، احساس بازگشت به خاطرهای شخصی ندارد، بلکه با خاطرهای مواجه میشود که هرگز بهطور فردی تجربه نشده، اما بهطرزی عجیب آشناست.
از منظر روانکاوانه، این آثار را میتوان مواجههای مستقیم با ناخودآگاه جمعی دانست؛ جایی که نشانهها هنوز به فرهنگ خاصی محدود نشدهاند و پیش از آنکه نامگذاری شوند، احساس میشوند. حضور مار، خورشید، چشم، پرنده یا پیکرههای ایستاده، بیش از آنکه ارجاعی اسطورهای باشند، به وضعیتهای بنیادین انسانی اشاره دارند: ترس، مراقبت، بقا، نظارهگری و پیوند. این نشانهها نه روایت میکنند و نه توضیح میدهند؛ بلکه «به یاد میآورند».

قاببندیهای آثار، که گاه یادآور لوح، طومار یا دیوارهای آیینیاند، نقش مرز را بازی میکنند؛ مرزی میان درون و بیرون، میان آنچه گفته شده و آنچه ناگفته باقی مانده است. درون این قابها، سکوت بهاندازهی خط اهمیت دارد. فضای خالی، نه فقدان، بلکه میدان تنفس معناست. این خلأها مخاطب را وادار میکنند تا از تماشاگر صرف بودن فاصله بگیرد و به مشارکت روانی وارد شود.
پیکرههای انسانی که اغلب کوچک، ساده و بیچهرهاند، مرکزیت انسان مدرن را به چالش میکشند. انسان در این جهان تصویری، نه قهرمان است و نه حاکم؛ بلکه یکی از اجزای چرخهای گستردهتر است. این فروکاست مقیاس، حسی دوگانه ایجاد میکند: هم ناتوانی و هم پیوستگی. گویی انسان تنها در رها کردن ادعای مرکزیت است که میتواند دوباره به ریشهها متصل شود.
انتخاب محدود رنگها، آثار را به سطحی بدنی و خاکی پیوند میزند. رنگها یادآور مادهاند: زمین، پوست، استخوان، خون. این پیوند با ماده، آثار را از انتزاع صرف دور میکند و آنها را در تجربهای زیسته لنگر میاندازد. در اینجا، تصویر نه تزئین دیوار، بلکه امتداد بدن است؛ بدنی که حافظه را حمل میکند، حتی زمانی که ذهن آن را فراموش کرده است.
ریتم تکرار در این مجموعه، نقشی شبیه به ذکر دارد. نشانهها بارها بازمیگردند، اما هر بار اندکی تغییر میکنند. این تکرارِ ناتمام، یادآور حرکت زمان است؛ نه بهصورت خطی، بلکه بهمثابه چرخشی مداوم. هیچ نشانهای دقیقاً همان نیست که پیشتر بوده، و همین تفاوتهای ظریف، امکان معنا را زنده نگه میدارند.
در جهانی که سرعت، تصویر را مصرفی و زودگذر کرده است، این آثار بر مکث پافشاری میکنند. آنها تماشاگر را وادار میکنند کند شود، بماند، و نگاه کند؛ نه برای فهمیدن، بلکه برای احساس کردن. معنا در اینجا نه نتیجهی تحلیل عقلانی، بلکه حاصل مواجههای تدریجی است؛ مواجههای که در آن، تصویر و روان مخاطب به آرامی به هم نزدیک میشوند.
در نهایت، این مجموعه بیش از آنکه دربارهی گذشته یا اکنون باشد، دربارهی پیوند است. پیوندی نامرئی میان آنچه بوده، آنچه هست، و آنچه هنوز در ما زنده مانده است. نشانهها در سکوت خود، این پیوند را حفظ میکنند؛ بینیاز از توضیح، بینیاز از هیاهو. آنچه باقی میماند، احساسی است از بازشناسی؛ نه شناخت چیزی تازه، بلکه دیدن دوبارهی چیزی که هرگز کاملاً از ما جدا نشده بوده است.





ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰